از حضرت داود نقل شده است که فرمود:

آن حضرت در حال عبور ازبیابانی مورچه ای رادید که مرتب کارش این است که از تپه ای خاک بر می دارد و به جای دیگری می ریزد ،از خداوند خواست که ازراز این  کار آگاه شود.....،مورچه به سخن آمد که : معشوقی دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام خاک های آن تپه در این محل قرار داده است .

حضرت داود (ع) فرمود :با این جثه کوچک ،توتاکی می توانی این خاکهای این تل بزرگ را به محل مورد نظر منتقل کنی و آیاعمر تو کفایت خواهد کرد ؟

مورچه گفت همه اینها رامیدانم ، ولی دل خوشم اگردر راه اینکاربمیرم به عشق محبوبم  مرده ام .

د رانجا حضرت داود (ع) منقلب شد و فهمید این جریان درسی است برای او.