سگهای رنگارنگ، بزرگ و کوچک، نر و ماده بر سر لاشه مردارهای به نزاع برخاسته بودند، چنگ و دندان نشان می دادند، دهانهای خون آلود، پنجه های خونین، تنهای خسته و مجروح همه نشان از نزاعی سخت و خشن داشت.
رهگذری از دور نمایان شد، با دیدن او، جنگ فراموش شد، متحد شدند، فراموش شد مردار و دریدنهای همدیگر.
رهگذر نزدیک شد، بر او حمله ور شدند، او را آزردند، رهگذر خود را از چنگال آنها نجات دادبا تن مجروح و خون آلود، بدون آنکه علاقه ای به سردار داشته باشد. دشمن خیالی از پای در آمد، به سراغ مردار رفتند و بر آن رقصیدند، فریادها بلندتر، چنگ و دندان ها خشن تر، دریدن ها قوی تر، سگان رنگارنگ- لاشه مردار- مرد رهگذر همه مثالی است زدنیای ما. انسانهای هزار
رنگ و دنیا پرست، به دیگران از جنس خود، چنگ و دندان نشان می دهند، ولی با دیدن رهگذری که غریب است، با جنس آنها، یکی شده و او را می درند.
آری آن رهگذر
آن آسمانی را دریدند .